خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، فیض شریفی: ذهن فرزاد کریمی مرتبا در سیلان انديشه است. او به طور مدام از مواضع پيشين فراروی و سیکلشکنی میکند؛ او در فکر فتح پایگاههای تازه است بدون آن که پایگاههای قبلی را به طور کامل درهم بکوبد و نابود کند.
فرزاد کریمی در دفتر پيشين خود «با عاطفههای قرن مفرغ» با اسطورهشناسی هوشمندانهی خود، نشان داد که امور طبیعی به خودی خود میتوانند تاریخمند شوند یا از قوانین تاریخی تبعیت کنند.
دامنهی اسطورهشناسی کریمی وسيع و جذاب است. مثلأ واژهی «شراب» در ایران و فرهنگ مسيحيت بازتاب یک کنش جمعی و عرفی است و نوشیدن آن حالت اجرای مناسکی را به خود میگیرد که به منظور تحکیم یک پارچگی ملی صورت میگيرد، در شعر کریمی «به حساب سومین جرعهی شراب/ به حساب کوانتوم مدفون در ملحفههای سفيد/ به حساب توقف زمان در فرمولهای پیچیدهی نسبیت» موجب هبوط میشود و «با توان بینهایت نور/ و رجعت به شمایلی حیوانی» آدمیزاد به «کوسه و نهنگ تبدیل میشود.» شاعر با یک رجعت به شعر مولانا: «من کوسهام، نهنگم، عمانام آرزوست» با نوشیدن عمانی از شراب «پیامبران را میبلعد.»
فرزاد کریمی یک شاعر «گذشته باز و تاسیانی» است. او به سازندگان نيزه و اسلحه و کشتی و به صیادان همارهی تاریخ میگويد:
«نيزه بياوريد/ کشتیهای شکار بياوريد/ میخواهم بالا بیاورم/ و تف کنم توی صورت تان/ و بگویم / هی…خوش باوران به ساحل نشسته/ با این حساب/ همین برای هبوط من کافی است…»
صص ۵، ۶
راوی به نحوی در این خلنگ زار از همه کشتار و این همه خشکسالی در عصبانی است. او با گربهی خود، وطناش مویه میکند:
«گربهی گریان من/ گربهی گریزان من از سگان هار/ … گربهی کوچک تشنهی من/ با چشمهای بسته/ با پنجههای خسته/ گربهی کوچک بازیگوش/ آرام آرام آرام/ آرمیده است.»
صص ۷، ۸
زبان کریمی در این دفتر صیقل خورده است و به خاطر همین صیقل خوردگی و پاکی است که ریتم گرفته است. بکت میگويد: «زبان گرایشی به این میدارد که پاک تهی شود تا برسد به «هیچ چيزی» که میتواند همه چیز باشد.» در کریمی به یک معنا و به نوعی تقدس و پاکی زبان فارسی گونهی بی کران و به هم پیوسته هست که زیر هالهی غرابت و اندوه نوستالژیک و از خویش رفتگی و گونهای سرمستی بیخویشانهی مولویوار بروز پیدا میکند:
«به زبان مکاشفات یوحنا/ به زبان الکن مسیح در رستاخيز موعود/ و پيالههایی لبريز از خون/ به هنگام طلوع خاوران.../ کشف شرابههای شراب در شب رو به ويرانی…»
ص ۹
در این اثنا راوی همه چیز را در عین مدرن گونگی رو به زوال و ویرانی میبیند. او کوچههای قدیمی رو به ویران و کوچههای بنبستهای آشتیکنان را از برجهای عاجهای آسمان تهران بیشتر دوست میدارد:
«تهران!
تهران رو به زوال!
با برجهای عاج سر به آسمانت ….»
ص ۱۳
کریمی فرض اساسی خود را بر پايهی توهمزدایی خصلت اسطورهای گذاشته است. او با زبان و نگاه اسطورهای میخواهد خود را از این زوال برهاند تا از شهر لوط «تهران» بگریزد. از لوط مدد میگیرد. لوط راوی و زناش را به ستونی از نمک تبديل میکند.
با نوح سخن میگوید، نوح «مرا و پسرش را غرق کردند»:
«با هابیل…/ مرا و برادرش را/ حالا من ماندهام و ابراهيم/ و ابراهيم خواب دیده است/ ابراهيم قصد قربان کرده است/ ابراهيم گوسفندی فربه به مذبح آورده است/ مرا و اسماعیلاش را گردن زدند.»
ص ۱۴، ۱۵
کریمی به تعبیر بارت نوشتار را چون دال اسطورهای ادبی تعريف میکند. به این مفهوم او چونان فرمی که سرشار از معناست، از مفهوم ادبی دلالتهای نوینی اخذ میکند.
کریمی حتا با وارونه نمایی، اسطورهی مذهبی ابراهيم را به نفع
تفکر ویرانگر خود، مصادره میکند.
او میگوید من «با زبان فاجعه فریاد زده بودم/ دوستت میدارم/ و زبان فاجعه را ترجمانی نبود»
ص ۱۹
بارت بر این باور است که کار اسطورهشناس پرداختن به خود شراب و خواص و تاثیر آن نیست، بلکه باید تمام هم و تلاش خود را بر سر مبارزه با تصور مردم از شراب و معانی و تلویحات متداعی با قراردادهای اجتماعی آن بگذارد.
بارت در کتاب «سخن عاشق» هم مقولهی عشق را از اقلام اسطوره میداند.
کریمی هم در شعر «این مجلس آخر است» برای آن که به خلق کلیشههای مبتذل در عشق دست نزند از چند کلمه و واقعهی اسطورهای کهن و نوین استفاده میکند تا بار معنایی تلویحی عشق را به توسعه بگذارد:
«این مجلس آخر است/ یک بغلی شراب/ طهورا طهورا طهور/ سياه چشم و سپيد رو/ در مجلس سرو و نیلوفر کبود/ من این جا نشستهام/ و چشمهای ترا نقاشی میکنم.»
به وضوح شاعر از «مجلس آخر مسیح» و «یک بغلی شراب» در رمان بوف کور و «مجلس سرو» حافظ: «که میرویم به داغ بلند بالایی» و «نیلوفر کبود» لورکا و شاملو در یک نقاشی پردهبرداری میکند.
کریمی در این شعر به ظاهر ساده تمام فضاهای یک نقاشی را چنین تردستانه ترسيم کرده است.
به گفتهی «خرقانی» که گفت: «روزی هزار بار بمردم.» و هلدرلین که میگوید:
«چون همه چیزی نیکوست. پس آن گه او بمرد. بسیار میشد از آن گفت.»
کریمی هم، در سطر سطر اشعارش بسیار میمیرد و بسیار از نیکویی مردن میگويد با زیبایی» در سیاههی سطرهای مکتوب/ این جا/ حضور سايهوار زنی است …»
و بعد:
در بازگشت دوبارهی بوسههات/ من اسماعیل رها شده از مرگ نیستم/ من سیاووش گذشته از آتش نيستم/ گوسفندی ايستاده کنار دشنهام/ و تو ابراهیمی/ که خندان به سوی من میآیی.»
کریمی هر گامی در راه سازندگی برمیدارد در جهت انهدام و انقراض جهان برداشته است. کمال آن خندهی ابراهیمی در شعر، انهدام و نابودی است.
اغلب چامههای کریمی در این دفتر سوگستانی و تلخ اندیشیهای غير منتظرانه و دوگانگیهای تند و تیز و نامیدیهای کمابيش نیست انگارانه و اگزیستانسیالیستی است که به زیبایی و گاهی با چند لحن اجرا شدهاند و به نمایش درآمدهاند. این اشعار، خواننده را دچار شوک میکند.