گریه را به مستی بهانه کردم

گریه را به مستی بهانه کردم

#عارف قزوینی می‌سرود:«گریه را به مستی بهانه کردم» و نسل ما «گریه را به آرزو» بهانه می‌کند.

این گریه، گریه برای آرزو نیست. آرزو چیزی است خارج از دایره شایستگی یا توان یا حق آدمی و به این دلیل که علیحده‌ است موقع بیانش اشک نمی‌ریزند اما حسرت است که سرشک آدم را روان می‌کند زیرا حسرت یاد چیزهایی است که دور از توان و شایستگی نبود و حالا شده، حالا از دست رفته و اگر هم باشد، دور است.

این بغض، بغض همه آن‌ بلاهایی است که بر سر ما رفت و آنانکه باید برایش بازخواست شوند یا شرمنده باشند، آهی هم بابتش نکشیدند:

چه ها که بر سر ما رفت و کس نزد آهی

این بغضِ دکتر نصیرفخار، (فوق تخصص جراحی پیوند اعضا،هیات علمی دانشگاه علوم پزشکی تهران)این دود آهن‌گداخته که این روزها بر جگر دل‌های دردمند #ایرانیان به ویژه اهل تخصص و اندیشه است، دودی اشک‌انگیز است و حالا نه بر گونه یک یا دو‌ تن که بر پهنای صورت میلیون‌ها تن جاری است. صورت‌هایی که به تعبیر امیرکبیر :«همه آنچه درست است را در سر دارند و‌ همه آنچه نادرست است، در پیش رو!».

در دل خسرو نگر آن آتش است
کز دهنش دود برون می‌شود

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *