بچه های آخر الزمان، میم قاف(سورگون)

بچه های آخر الزمان، میم قاف(سورگون)

دیروز عصر تو واگن مترو، یه خواهر برادر دوقلو و به شدت حراف در حدود 9-10 ساله دو طرف مادرشون نشسته بودن و باباشون هم رو صندلی روبرو. یه بنده خدایی یه چن کیلو موز خریده بود. دختره با صدای بلند: “آقا این میوه است؟ چرا این شکلیه؟!”
ملت با تعجب خیره به بچه ها و پدر مادرشون. پدر دوقلوهابه بغل دستیش خیلی آروم و با یه لبخند عصبی گفت:” خواستن چیزی براشون بخریم ، نخریدیم ، لج کردن می خوان جلو مردم ضایعمون کنن”.
پیرمردی که موز خریده بود، دست برد تو کیسه و در حالیکه با غضب به پدر این دو تا ولد چموش نیگا می کرد یه دونه موز درآورد و رو به پسر با لهجه آذری:”بیا بیگیر پیسرم با خواهرت نیصفش کن!”. مادر با ناراحتی :”لازم نیست آقا ، خونه داریم”. پسر با پفیوزی تمام در حالیکه چشماش برق موذیانه ای می زد:” ممنون عمو جون” و موز رو گرفت، نصف کرد و با اون یکی قل گذاشتن گوشه لپشون.
چن دقیقه بعد، موز رو که کوفت کردن، دختر با صدای بلند:” مامان این شلواره که تن باباست مال کیه؟!”. مردم همه گوشها تیز خیره به دختر و یه مشت علاف دیگه خیره به مادر که بالاخره بفهمن شلوار بابای دوقلوها مال کیه؟پدر رو صندلی روبرو از خجالت سرخ و مادر از اون بدتر.
مادر: “شلوار کسی نیست شلوار خودشه!” پسربچه(قل دوم) رو به ملت جوری که انگار مجری یه شوی تلویزیونیه و می خواد بینندگان رو در جریان بذاره:” خنده داره ها بابامون شلوار نو پوشیده مادرمون میگه مال خودشه، معلوم نیست چه جوری شلوارخودشه که ما دوتا تا حالا ندیدیم! “. مادر در حالیکه می خواست خونسردیشو حفظ کنه:”آدم تو همه کارای بزرگترا دخالت نمی کنه”. پسر با صدای بلندتر:” ما دخالت نکردیم ، شلوار به چشممون آشنا نبود، فقط همین!”.
خواهرش:” خب مال خودشه، مبارکش باشه” و بعد عینهو گربه چکمه پوش چشاشو گرد کرد و مظلوم به ملت خیره شد. پیرمردی احساسی و ساده دل که یه موز داده بود بهشون این حالتو که دید ، با صدای محزونی گفت:” دخترم می خوای یه موز دیگه بدم؟!”. مادر عصبانی:” نه آقا، ممنون”.
آحاد ملت به شدت فضول ، بعضی به علامت تایید سرتکون میدن، بعضی دیگه خیره به فاق و کپل پدره که بفهمن بالاخره شلوار کیه این تنش کرده و به دوقلوها اطلاع هم نداده. مادر و پدر عصبانی و خیره به زمین و من و چند تای دیگه با درنظر آوردن بچه های این دوره زمونه و به خاطر آوردن جوجه هامون و تخمین احتمالات آینده لااله الا الله گویان رفتیم تو فکر که یادمون باشه در آینده هر شلواری که می خریم قبلا به بچه هامون اطلاع بدیم فلذا دیشب که همسرم برای بچه چن دست لباس مارکدار زمستونی گرفته و منو نقره داغ کرده بود، ضمن توصیف ماجرای مترو به شوخی گفتم :”از مارک لباسا عکس بگیر داشته باشیم”. خانمم خندید و گفت به چشماش نیگا کن . نمی دونم شاید تلقین بود اما حس کردم جوجه با چشاش گفت :”مارکی بهت نشون می دم که صدتا مارک از پس یخه ات بزنه بیرون!”.

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *